sienceworld |
در شهری دور افتاده، خانواده فقیری زندگی میکرد. پدر خانواده از اینکه دختر 5سالهشان مقداری پول برای خرید کاغذ کادوی طلایی رنگ مصرف کرده بود، ناراحت بود چون همان قدر پول هم به سختی به دست میآمد. دخترک با کاغذ کادو یک جعبه را بستهبندی کرده و آن را زیر درخت کریسمس گذاشته بود .
صبح روز بعد، دخترک جعبه را نزد پدرش برد و گفت: بابا! این هدیه من است. پدر جعبه را از دختر خردسالش گرفت و آن را باز کرد. داخل جعبه خالی بود! پدر با عصبانیت فریاد زد: مگر نمیدانی وقتی به کسی هدیه میدهی باید داخل جعبه چیزی هم بگذاری؟ اشک از چشمان دخترک سرازیر شد و با اندوه گفت: باباجان! من پول نداشتم ولی در عوض هزار بوسه برایت داخل جعبه گذاشتم. چهره پدر از شرمندگی سرخ شد. دختر خردسالش را بغل و او را غرق بوسه کرد .
دیروز به تاریخ پیوست. فردا معماست و امروز هدیه است.
[ یکشنبه 91/11/1 ] [ 6:38 عصر ] [ arianam ]
[ نظر ]
یادم باشد قلب کسی را نشکنم. یادم باشد زمان، بهترین استاد است. یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست. یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم. یادم باشد زندگی، ارزش غصّه خوردن ندارد. یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم. یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم. یادم باشد از بچّه ها می توان خیلی چیزها آموخت. یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام. یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود. یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها، دل من، دل نیست. یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود. یادم باشد از چشمه ، درسِِ خروش بگیرم و از آسمان، درسِ پـاک زیستن. یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند. یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم. یادم باشد گره ی تنهایی و دلتنگی هر کس، فقط به دست دل خودش باز می شود. یادم باشد قبل از هر کار، با انگشت به پیشانی ام بزنم تا بعدا با مشت بر فرقم نکوبم. یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن، پی ببرم. [ یکشنبه 91/11/1 ] [ 6:37 عصر ] [ arianam ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |